تیر ۰۲، ۱۳۸۹

لیبرالیسم - قسمت سوم

اقتصاد

از نظر اقتصادی, لیبرال ها را می توان از سرسخت ترین مخالفان سیاست موازنه تجاری, و طرفدار مالکیت خصوصی همراه با کمترین محدودیت ممکن دانست. اندیشمندانی چون سیاستمدار بریتانیایی "جان برایت" چنین استدلال می کردند که ایجاد محدودیت و حتی تعیین ساعات کاری کارگران توسط دولت برای فعالیت های اقتصادی مضر بوده و دخالت دولت در اقتصاد باید در سطحی حداقلی حفظ شود

با رشد سرمایه داری صنعتی در قرن نوزدهم, اقتصاد لیبرالیسم بصورتی روز افزون به عنوان سیستمی با نگرشی منفی نسبت به اقتصاد دولتی شناخته شد. در این دوره گروه های کارگری شروع به تردید در تلاش لیبرالیسم برای تامین سود تمامی افراد جامعه و حفظ برابری تمامی شهروندان با هم, کردند

نتیجه چنین بحرانی برای لیبرالیسم, تشکیل لیبرالیسم مثبت بود (درباره لیبرالیسم مثبت در همین مقاله توضیح داده شده است). برخی از لیبرال های مدرن مانند اقتصاددان متولد استرالیا "فردریک آگوست ون هایک", لیبرالیسم مثبت را نوعی خیانت به اصول اولیه لیبرالیسم می دانستند

بسیاری دیگر نیز همچون فیلسوفان بریتانیایی "توماس هیل گرین" و "برنارد باسنکویت" که به "ایده آل گرایان آکسفورد" معروف شده بودند چیزی به نام "لیبرالیسم ارگانیک" را ارائه دادند که شعار آن "ایجاد مانع بر سر راه موانع خوشبختی" بود

"گرین" و "باسنکویت" طرفدار برخی از حرکات مثبت دولت ها در راستای استقلال بیشتر افراد بودند. از جمله این اقدامات می توان به مبارزه با انحصار اقتصادی, تلاش برای ریشه کنی فقر و بیمه افراد در برابر معلولیت, بیماری, بیکاری و پیری نام برد. آنها همچنین سعی کردند که لیبرالیسم را به عنوان مدافع گسترش دموکراسی معرفی کنند

لیبرالیسم در آمریکای در قرن بیستم

لیبرالیسم مثبت در ایالات متحده بیشتر از سایر نقاط جهان گسترش یافت. از دلایل این رویداد می توان به افشاگری های روزنامه نگاران و منتقدین, ممانعت قوانین از همکاری شرکت ها در جهت ایجاد انحصار, ارائه حق رای به زنان, جنبش های اتحادیه های کارگری و تلاش های روسای جمهور آمریکا مانند "وودرو ویلسون" و "فرانکلین دی.روزولت" اشاره کرد

دیوان عالی آمریکا نیز که همواره به شدت از دخالت دولت ها در اقتصاد ممانعت به عمل می آورد, به جمع حامیان برخی از قوانین مانند تعیین ساعات کاری, دستمزد ها و ... پیوست. این دادگاه در نهایت به این نتیجه رسید که شهروندان باید در مقابل گروههای اقتصادی قدرتمند و مشکلاتی که بوجود می آورند, مورد حمایت قرار بگیرند

این حمایت ها شامل بیمه بازنشستگی, بیمه بیکاری, کنترل فدرال (توسط دولت) سود سرمایه, تعیین حداقل دستمزد توسط دولت, نظارت بر تولیدات کشاورزی و ... می شد

با وجود تغییرات و تعابیر گوناگون از نظریات لیبرالیسم, امروزه تقریبا تمامی لیبرال های مدرن بر سر این مسئله توافق دارند که هدف مشترک آنها تلاش برای گسترش فرصت های افراد, در راستای حداکثر بهره وری از ظرفیت های هر فرد در راه رسیدن به آرزوهایش, است

لیبرالیسم - قسمت دوم

انسان گرایی

در اروپای پس از قرون وسطی, فرهنگ لیبرالیسم شاید به عنوان اولین مشخصه, با بینش های انسان گرایانه شناخته می شد. انسان گرایی جهت تازه ای به اندیشه های قرن پانزدهم داد که در آن به ظرفیت های انسان برای اداره جوامع بر اساس قوانین انسانی (به جای قوانین مذهبی) تاکید می شد, داد

انسان گرایی با اختراع ماشین چاپ و افرایش میزان دسترسی افراد به منابع چاپی, به شدت گسترش پیدا کرد. در دوره رنسانس که اروپا در حال تجربه تغییرات و اطلاحاتی بزرگ در فرهنگ و سیاست بود, انسان گرایان به مخالفت و به چالش کشیدن کلیسا برای مبارزه با سوء استفاده مذهب از مردم روی آوردند

به دنبال ادامه تغییرات اجتماعی, اهداف لیبرالیسم نیز به تدریج تغییر کرد. اما این جنبش ویژگی های خود را به عنوان یک فلسفه اجتماعی انسان گرا حفظ کرد و به تلاش برای گسترش فرصت های اجتماعی, اقتصادی و سیاسی افراد جامعه و همینطور افزایش میزان آزادی بیان در اروپا ادامه داد

لیبرالیسم نوین

در انگلستان, در قرن هفدهم میلادی و همزمان با شورش بزرگ, پارلمان انگلستان شروع به بررسی افکار لیبرال مبنی بر گسترش حق رای (در آن زمان, برای تمامی افراد مذکر جامعه), اصلاح قوانین پارلمانی, تعیین دقیق تر مسئولیت های دولت و تضمین آزادی بیان پرداخت

یک فیلسوف انگلیسی که طرفدار تفکر لیبرال بود, به نام "توماس هابز", هرچند طرفدار یک دولت قدرتمند بود اما تاثیر بسیاری بر نظریه های لیبرال گذاشت. او بر این باور بود که تنها محک برای یک دولت موثر بودن آن است و نه پایه و اساس سنتی و یا مذهبی آن

نگاه عمل گرایانه و واقع بینانه "هابز" به دولت که بر برابری افراد تاکید می کرد, راهی تازه برای انتقاد از دولت و حق ایجاد تغییر باز کرد

"جان لاک"

یکی از اولین فیلسوفان تاثیر گذار لیبرال, "جان لاک" انگلیسی بود. او در نوشته های سیاسی خود که عمیقا بر پدید آورندگان قانون اساسی ایالات متحده تاثیر گذاشت, بر حاکمیت مردم, حق آنها برای اعتراض با استبداد و تحمل اقلیت های مذهبی تاکید می کرد

بنا بر نظریات "لاک" و بسیاری از پیروانش, دولت نه برای تامین رستگاری معنوی مردم, بلکه برای خدمت به شهروندانش و تضمین زندگی, آزادی و حق مالکیت آنها بر اساس قانون تشکیل می شود

بیشتر فلسفه "لاک" در نوشته های فیلسوف آمریکایی "توماس پاین" انعکاس پیدا کرد. "پاین" بر این باور بود که تصمیمات یک نسل از انسان ها نباید لزوما بر نسل بعدی تحمیل شود (حفظ حق اعمال تغییر توسط انسان ها) و اینکه دولت با وجود اینکه ضروری است, اما همچنان یک عامل نامطلوب به شمار می آید. "توماس جفرسون" (یکی از نویسندگان قانون اساسی ایالات متحده) نیز از برخی از ایده های "جان لاک" در "اعلامیه استقلال" آمریکا استفاده کرد

در فرانسه, فلسفه "لاک" توسط رهبران روشنگری فرانسه مورد بهره برداری قرار گرفت, به ویژه توسط فیلسوف فرانسوی "ولتیر". او بر برتری دولت بر کلیسا تاکید کرد و همچنین خواستار تحمل مذهبی در سراسر جهان, ممنوعیت سانسور, اعمال مجازات و رفتار های انسانی با مجرمین, و همچنین خواستار یک دولت قدرتمند که تنها بر اساس خواست عموم مرد و اراده قانون, شد. فیلسوف دیگر فرانسوی "دنیس دیتروت" نیز مانند "ولتیر" به دولت به عنوان ماشینی در راستای تامین خوشبختی و عاملی قوی برای خدمت رسانی به شهرواندان نگاه می کرد

منفعت گرایی

در بریتانیا لیبرالیسم تحت تاثیر حقوقدان "جرمی بنتام" و اقتصاددان "جان استوارت میل" به سمت منفعت گرایی سوق پیدا کرد و ساختار آن پیچیده تر شد. منفعت گرایان تمامی تجربیات انسان ها را به لذت و رنج تقسیم می کردند و ادعا می کردند که تنها وظیفه دولت افزایش لذت ها و کاهش رنج ها در زندگی شهروندان است

لیبرالیسم منفعت گرایانه تاثیر بسیار سودمندی بر تغییر قوانین جنایی بریتانیا داشت. "بنتام" اعلام کرد که مجازات های خشن قرن هجدهم کم بازده بوده و ملایمت بیشتر در این زمینه نه تنها هوشمندانه تر است بلکه مناسب تر و انسان دوستانه تر نیز می باشد

"میل" نیز از آزادی های فردی حتی در صورتی که اقدامات یک فرد بر ضد خودش باشد, به شدت دفاع می کرد. مقاله او با عنوان "درباره آزادی" در سال 1859 یکی از فصیح ترین مقالات در دفاع از آزادی بیان به شمار می رود

لیبرالیسم - قسمت اول

مقدمه

لیبرالیسم یک نوع نگرش, فلسفه و جنبش است که بنیان آن بر توسعه آزادی های فردی و اجتماعی نهاده شده است. هر چند امروزه به نظر می رسد که لیبرالیسم و دموکراسی دارای اهدافی مشترک هستند, اما در گذشته بسیاری از لیبرال ها دموکراسی را ناسالم می دانستند چرا که دموکراسی, مشارکت جمعی در سیاست را تشویق می کرد

اما بعدها لیبرالیسم به عنوان جنبشی شناخته شد که در جهت گسترش هرچه بیشتر دموکراسی قدم بر می داشت. بین لیبرالیسم که در آن تغییرات اجتماعی بصورتی انعطاف پذیر و تدریجی شکل می گیرند و رادیکالیسم (افراط گرایی, تند روی) که به دنبال تغییرات سریع و ناگهانی در جامعه (حتی در صورت نیاز با استفاده از زور و اجبار) است, تفاوت های فاحشی وجود دارد

جهت گیری لیبرالیسم در هر کشوری با توجه به شکل حکومت آن کشور شکل می گیرد. به عنوان مثال در کشور های لاییک (سکولار, کشورهایی که در آن مذهب و سیاست از هم تفکیک می شوند) لیبرال ها به دنبال اعمال تغییرات سیاسی, اقتصادی و اجتماعی هستند اما در کشورهایی که دولت های مذهبی بر آنها حکومت می کنند و یا کشور هایی که رهبران مذهبی نفوذ بالایی در حاکمیت دارند لیبرال ها جبهه ای ضد نفوذ مذهب در سیاست به خود می گیرند

در زمینه سیاست داخلی, لیبرال ها به مخالفت با محدودیت های ملوک الطوایفی (فئودال) می پردازند که مانع از رشد افراد جامعه از طبقه اجتماعی, اقتصادی و سیاسی که فرد در آن قرار دارد, می شوند. آنها همچنین با موانعی مانند سانسور که آزادی بیان را خدشه دار می کند و قدرت مطلق حاکمیت بر مردم به شدت مخالف اند

در زمینه سیاست خارجی, لیبرال ها با اعمال فشار نظامی و تاثیر نظامیان بر سیاست خارجی کشور ها مخالف بوده و استعمار کشورها را بوسیله کشورهای قدرتمندتر رد می کنند, به جای آن لیبرال های سیاست همکاری بین المللی را بین همه کشورهای جهان مناسب می دانند

در زمینه اقتصادی, لیبرال ها به انحصار طلبی و سیاست های موازنه بازرگانی به شدت حمله کرده و با کنترل دولت ها بر اقتصاد (مانند سیستم کمونیستی) به مخالفت می پردازند. لیبرال ها همواره به عنوان مدافع تجارت آزاد شناخته می شوند

در زمینه مذهب, لیبرال ها به ویژه در کشورهای غربی با نفوذ کلیسا در دولت به مقابله پرداخته اند و سعی در خنثی کردن تلاش گروههای مذهبی برای تاثیر گذاری بر افکار عمومی کرده اند

برخی افراد لیبرالیسم را به دو قسمت لیبرالیسم مثبت و لیبرالیسم منفی تقسیم می کنند. بین قرون هفدهم و نوزدهم, لیبرال ها عمدتا علیه استبداد, تاثیر مذهب بر دولت و در جهت گسترش آزادی های فردی مبارزه می کردند. اما در اواسط قرن نوزدهم بسیاری از لیبرال ها فعالیت هایی را با تاکید بیشتر بر تلاش دولت برای بهبود وضعیت عموم جامعه آغاز کردند. این سیاست ها به لیبرالیسم مثبت معروف شدند

بسیاری از لیبرال های طرفدار سیاست های قدیمی تر لیبرالیسم از این شکاف بوجود آمده ناخشنود بوده و ادعا می کردند که لیبرالیسم مثبت تنها نوعی از استبداد و دخالت دولت در امور شهروندان است که تنها ظاهری متفاوت با استبداد سنتی دارد

طرفداران لیبرالیسم مثبت نیز بر این عقیده بودند که دولت و مقامات مذهبی تنها عوامل زیر سوال رفتن آزادی های فردی نیستند, بلکه فقر نیز یکی از موانع آزادی در جامعه است که مانع از توانایی فرد برای اتخاذ تصمیمات درست و مطابق میل خود می شود. به همین دلیل, لیبرال های مثبت مدافع تلاش دولت برای رفع فقر بودند

خرداد ۳۰، ۱۳۸۹

سرمایه داری - قسمت ششم

دورنمای آینده

برای مدت 15 سال پس از جنگ جهانی دوم, ترکیبی از ایده های "کینز" و شکل سنتی سرمایه داری به طرز غیر قابل باوری موفق عمل کرد. کشورهای سرمایه داری غربی از جمله کشور های شکست خورده در جنگ جهانی دوم (در راس آنها آلمان, ایتالیا و ژاپن) از رشدی بی وقفه, تورم پایین و بالا رفتن شدید استاندارد های زندگی بهره مند شدند. اما در اواخر دهه 1960 میلادی به یکباره تورم تقریبا در همه جا بالا رفت و میزان بیکاری افزایش پیدا کرد

در بسیاری از کشورهای سرمایه داری فرمول "کینز" آشکارا کارایی خود را از دست داده بود. کمبود های جدی و افزایش هزینه های انرژی, به ویژه نفت, نقشی بسیار مهم در این تغییرات بازی کرد. درخواست های جدیدی که از سیستم اقتصادی می شد, مانند توجه به آلودگی زیست محیطی, گسترش فرصت های برابر با مردان برای زنان و برابری اقلیت ها در جوامع و البته مواجهه با شرایط نا امن تولید و محیط کار همگانی تر شده و فشار زیادی را بر صنایع و شرکت های بازرگانی تحمیل می کرد

همزمان با این, هزینه های رفاه عمومی که توسط دولت ها پرداخت می شد شروع به بالا رفتن کرد. در آمریکا این هزینه ها به اضافه هزینه های دفاعی به طرز سرسام آوری افزایش پیدا کرد

در دهه 1970 میلادی نیز یک دوره رکود و تورم شکل گرفت که البته در اوایل دهه 1980 به پایان رسید. دلیل این گذر سریع از این بحران دو پیشرفت در سیستم اقتصادی بود. اول, سیاست های مالیاتی و پولی سخت گیرانه ای که در سال ها 82-1981 میلادی در اروپا و آمریکا اتخاذ شده بوند. دوم, هزینه های انرژی دوباره در دهه 1980 با کاهش میزان مصرف انرژی در سراسر جهان کاهش پیدا کرد

در اواسط دهه 1980 میلادی اغلب اقتصاد های غربی از رکود خارج شده بودند اما سقوط بازار های سهام در سال 1987 دوره ای جدید از بی ثباتی اقتصادی را رقم زد. رشد اقتصادی بسیاری از کشور ها کاهش پیدا کرد و میزان بدهی های ملی آمریکا به رکوردی تاریخی رسید و باعث افزایش بیکاری در دهه 1990 شد. آخرین رکود بزرگ اقتصادی در جهان در سال 2008 بوجود آمد که از بخش مسکن ایالات متحده شروع شد و به سرعت با تاثیرگذاری بر بازارهای بورس و توان موسسات مالی به تمامی جهان گسترش پیدا کرد

هدفی که ملت های سرمایه داری همواره به دنبال آن بوده اند یک اقتصاد ایمن و پایدار به همراه میزان بالای اشتغال و قیمت های با ثبات بوده است. هر چند این یک هدف دشوار است اما با توجه به انعطاف پذیری بسیار بالایی که سیستم های سرمایه داری از خود نشان داده اند, این هدف قابل دستیابی به نظر می رسد